محل تبلیغات شما

بدان که ما چهار برادر بودیم ، از نُه دیهه. سه جامه نداشتند و یکی بود.آن برادرِ دُرُستی زَر در آستین داشت. به بازار رفتیم تا به جهت شکار تیر و کمان بخریم. قضا رسید، هر چهار کشته شدیم. بیست و چهار زنده برخاستیم. آنگاه، چهار کمان دیدیم: سه شکسته و ناقص بودند، یکی "دو خانه" و "دو گوشه" نداشت. آن برادرِ زر دارِ آن کمانِ بی خانه و گوشه بخرید. تیری می بایست. چهار تیر دیدیم: سه شکسته بودند و یکی پَر و پیکان نداشت. آن تیرِ بی پر و پیکان را بخریدیم و به طلب صید به صحرا شدیم. چهار آهو دیدیم: سه مرده بودند و یکی جان نداشت.آن برادرِ زردارِ ی کمان کشِ تیرانداز، از آن کمانِ بی خانه و بی گوشه ، آن تیر بی پَر و پیکان را بر آن آهوی بی جان زد. کمندی می بایست تا صید را به فتراک بندیم. چهار کمند دیدیم: سه پاره پاره و یکی "دو کرانه" و "میانه" نداشت. صید را بدان کمندِ بیکرانه و بی میانه بر میان بستیم. خانه ای می بایست که مقام کنیم و صید را پخته سازیم. چهار خانه دیدیم: سه در هم افتاده بودند و یکی سقف و دیوار نداشت. در آن خانه ی بی سقف و بی دیوار،درآمدیم. دیگی دیدیم، بر طاقِ بلند که به هیچ حیله دست {بدان} نمی رسید. مغاکی، چهارگز، زیر پای کندیم، دست به آن دیگ رسید. چون شکار پخته شد شخصی از بالای خانه فرود آمد که "بخشِ من بدهید که نصیبی مفروض دارم." برادر کامل مکمّل در کمین نشسته بود؛ استخوانِ شکار را از دیگ برآورد و بر تارکِ سرِ وی زد. درختِ سنجدی از پاشنه پای او بیرون آمد. بر سرِ آن درختِ زردآلو رفتیم. خربزه کاشته بودند؛ به فلاخَن آب می دادند. از آن درخت، بادنجان فرود آوردیم و قلیه ی زردکی ساختیم و به اهلِ دنیا گذاشتیم. جندان خوردند که آماس شدند. پنداشتند که فربه شدند. به در خانه نتوانستند رفت و در نجاست خود ماندند و ما، به آسانی، از کیدِ آن خانه بیرون شدیم و بر درِ خانه بخفتیم و به سفر روان شدیم. اولوالالباب تعرّف این حالات را باز نمایند. تمام شد.

یک متن تاویلی بسیار عالی

بیتی از سنایی غزنوی

غزلی از مولوی - دیوان شمس

خانه ,بی ,چهار ,سه ,یکی ,نداشت ,و یکی ,دیدیم سه ,آن برادرِ ,خانه و ,نداشت آن

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها